آنتونی هوروویتس (Anthony Horowitz) ، نویسندهی بریتانیایی، در سال ۱۹۵۶ در انگلستان به دنیا آمد. کودکی او بیشباهت به یک داستان پرماجرا نیست. پدر او مردی سرشناس و ثروتمند بود و او در کودکی میان خدم و حشم و در رفاه بسیار بالایی زندگی کرد. او میگوید پدرش مرد مرموزی بود و شاید به همین دلیل تمام داراییهای خود را از حساب خود خارج کرد و به حسابی دیگر با نامی جعلی منتقل کرد. چیزی از این ماجرا نگذشته بود که پدرش از دنیا رفت و مادر آنتونی علیرغم سالها تلاش، هرگز نتوانست نشانی از آن پولها بیابد. این ماجرا تاثیر عمیقی بر آنتونی گذاشت تا جایی که امروز او میگوید: «تنها کاری که میتوان با پول کرد، خرج کردن آن است.»
مادرش او را خیلی دوست داشت و در کمال ناباوری در تولد سیزده سالگی آنتونی، به او جمجمهی یک انسان کادو داد! بعضی زندگی او را بیشباهت به رمانهای چارلز دیکنز نمیدانند. او حتی مادربزرگی داشت که از او بیزار بود و از او نقل شده که «به یاد دارم وقتی مادربزرگم مرد، با خواهرم روی قبر او رقصیدیم».
تمام این مسائل از او که هنوز هشت سال بیشتر نداشت، کودکی فربه، غمگین و گوشهگیر ساخت. او از مدرسه متنفر بود و همیشه در حال خیالپردازی دربارهی پروندههای جنایی بود و نوشتن را از همین سن شروع کرد. مدرسه در واقع برای او جهنم بود. او را تحقیر میکردند و حتی میگوید یک بار مدیر مدرسه او را وادار کرد بایستد و در مقابل تمام بچههای کلاس، او را احمق خطاب کرد. او مدام در مدرسه احساس خستگی میکرد و تمام وقتش به داستانپردازی و تعریف آنها برای دوستانش میگذشت. تا اینکه در دبیرستان معلمهایش به استعداد او در نویسندگی پی بردند و اینجا بود که او در سن چهارده سالگی بالاخره به خوشبختی دست پیدا کرد و به قول خودش تصمیم گرفت نویسنده باشد و نه بازنده.
یکی از مشهورترین آثار او، مجموعهی هفت جلدی الکس رایدر (Alex Rider) است؛ پسری چهارده ساله که ناخواسته MI6 (سازمان جاسوسی بریتانیا) میشود و ماجراهای جدیدی برای او رقم میخورد. این مجموعه که با استقبال پرشوری در اروپا و امریکا مواجه است، تا کنون جوایز بسیاری را نیز از آن خود کرده است. از روی این مجموعه داستان در سال ۲۰۰۶ فیلمی به نام طوفانشکن (Stormbreaker) به کارگردانی جفری ساکس ساخته شد.
میتوان گفت او اکنون پرکارترین نویسندهی بریتانیایی است. روزانه ده ساعت را صرف نوشتن میکند و علاوه بر رمان، فیلمنامهی بسیاری از سریالهای تلویزیونی را نیز نوشته است. وی در سال ۱۹۸۸ با جیل گرین ازدواج کرد و از او صاحب دو پسر شده است. موفقیت او در پیشهی نویسندگی به حدی رسیده است که هماکنون مدیر یک موسسهی خیریهی حمایت از کودکان بیسرپرست نیز هست.
میتوانید به وبسایت رسمی او سری بزنید، و از وقایع مربوط به او، که تقریبا هر روز در حال بهروز شدن هستند، با خبر شوید!